عاشقانه تر از این باش که هستی

غصه هایم را به که گویم تا مرا پند نکند،دستم بگیرد یاریم کند می روم بی آنکه رفتنم را لحظه احساس کند وتو چشم به راهم نباش

عاشقانه تر از این باش که هستی

غصه هایم را به که گویم تا مرا پند نکند،دستم بگیرد یاریم کند می روم بی آنکه رفتنم را لحظه احساس کند وتو چشم به راهم نباش

...

زندگی با این همه درد نمی ارزه

برای عاشق شدن ، بودن با تو نمی ارزه

آن کس که دل من را به نگاهی فروخت

ندانست که روزگار چون کوهیست در مقابل او برای بازگشت کرده هایش

هیشکی مث تو شعرای تنهاییم رو نفهمید

هیشکی مث تو من و برای من تنها نذاشت

مرا در مستی عاشقم کردی ، من مرد عاشقی نبودم

من در این دنیا نخواستم نگاهی جز نگاهت

نخواستم...

بادکنک آرزوهایم با رفتنت برای همیشه راهیه آسمون شد

چه زیباست که نمی دانی دست خط من برای توست

و تو ندونسته فقط می خوانی...

چرا این بغض چند ساله در مقابل کوه غرورم کم نمیاره

من از شهر تو ، شهر نیرنگ و هوس ، شهر بی وفایی می روم ...

هیچی از خدا نمی خوام جز یه دلتنگی واسه تو ، توی نبودم

دل من دیگه طاقت نداره ، طاقت این آدم های انسان نما رو نداره

دل شکوندن شده عادت واسه مردم این دیار

در سکوت رفتنم غم غربتم فریاد می زد

کسی نخواست بمونم ، کسی نخواست دستم رو بگیره

حالا دیگه نیستم ، دیگه نیست دلی که تو رو توش جا بده

گلم خودت خواستی ، تقدیمت می کنم به آغوش هوس تا شاید یه روز قدر عشقم رو بدونی

با یه دنیا دلتنگی ، من بهت می گم خدا نگه دار...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد